سید حسن موسوی
در چشمانداز سیاسی آینده افغانستان، یکی از مباحثی که همواره با حساسیت و واکنشهای گوناگون روبرو بوده، بحث نظام فدرالیست؛البته باید تأکید کرد که نظام فدرالی در حال حاضر تنها در حد یک فرضیه سیاسی مطرح است و با توجه به شرایط کنونی، راه درازی تا تحقق آن در پیش است — یا شاید هرگز تحقق نیابد. ساختاری که در آن، قدرت میان واحدهای محلی تقسیم میشود. در این میان، جامعه سادات – بهعنوان یکی از کهنترین و نمادینترین گروههای اجتماعی-فرهنگی در افغانستان – در نقطهای ایستاده است که میتواند این ساختار را یا فرصتی تاریخی برای بازیابی نقش خود بداند، یا با خطر حذف بیشتر و انزوا روبهرو شود.
جامعه سادات، با پشتوانهای از نسب دینی، خدمات فرهنگی، علمی و مذهبی، قرنها در بطن تاریخ اجتماعی افغانستان نقش ایفا کرده است. از مراکز علمی در بلخ و هرات گرفته تا پیشوایی مذهبی در مناطق مرکزی و شمال، سادات همیشه از لحاظ «نمادین» وزنهای مهم بودهاند. اما از نگاه «قدرت سیاسی»، این جایگاه هیچگاه بهطور ساختاری تثبیت نشد. در نظام متمرکز، سادات پراکنده، بیپایگاه حزبی و عمدتاً بهصورت افراد مستقل یا وابسته به دیگر گروههای قومی وارد سیاست شدهاند، نه بهعنوان یک نیروی سازمانیافته.
سادات در افغانستان پراکندگی کمنظیری دارند. از مناطق مرکزی و شمالی گرفته تا جنوب، شرق و حتی شهرهای مرزی، ردپای آنها قابل مشاهده است. تنها در مناطق مرکزی، تخمین زده میشود که سادات بیش از ۲۷ درصد جمعیت را تشکیل میدهند. این پراکندگی میتواند در نظام فدرالی، بهعنوان یک امتیاز سیاسی عمل کند: حضور در چندین واحد فدرالی، امکان مشارکت چندجانبه، و جلوگیری از انحصارگرایی قومی.
اما همین پراکندگی، اگر با سازمانیافتگی سیاسی همراه نباشد، میتواند به نوعی حاشیهنشینی نوین بیانجامد. فدرالیسم، بدون «ساختارهای مطالبهگر»، میتواند اقوام و گروههای بدون سازمان را از بازی اصلی حذف کند، حتی اگر از نظر جمعیت یا نماد قدرت مذهبی برجسته باشند.
سادات در افغانستان، بهدلیل نقش مذهبی و تاریخیشان، در تعامل پیچیدهای با اقوام دیگر قرار دارند. در جنوب، گاه رابطهای احترامآمیز اما مراقبتشده با پشتونها دیده میشود؛ در مرکز، نوعی رقابت گفتمانی با جامعه هزاره و نخبگان سیاسی آن؛ در شمال، گاه نزدیکی فرهنگی با تاجیکها، اما فاصله ساختاری از قدرت. این روابط، هم پتانسیل تعامل دارند و هم ظرفیت تنش. در یک ساختار فدرالی، این روابط میتوانند تعریف تازهای پیدا کنند، اما تنها در صورتی که سادات از حالت صرفاً نمادین خارج شده و به یک نیروی آگاه و هدفمند تبدیل شوند.
از نگاه ساختاری، فدرالیسم میتواند برای سادات یک فرصت تاریخی باشد: بازتعریف جایگاهشان در چارچوب قدرت محلی، نمایندگی مستقیم از جوامع ساداتنشین، و مشارکت در تدوین قوانین و سیاستگذاریهای منطقهای. مهمتر از همه، فدرالیسم میتواند به «حق مشارکت متوازن» در سطح ملی بینجامد؛ چیزی که در نظام متمرکز، همواره با واسطه و محدود بوده است.
اما این تنها در صورتی ممکن است که جامعه سادات به یک «هویت سیاسی مشترک» دست یابد؛ سازمانهای مدنی خود را گسترش دهد، نخبگان خود را فراتر از خطکشیهای مذهبی یا قومی، متحد سازد، و با دیگر اقوام، بهویژه اقلیتهای همپیمان، وارد گفتوگوهای راهبردی شود.
در نتیجه آینده سادات در فدرالیسم، نه ساده است و نه قطعی
سادات در افغانستان، اگرچه اقلیتی جمعیتی نیستند، اما همواره در «اقلیت قدرت» قرار داشتهاند. ساختار فدرال میتواند این معادله را دگرگون کند، اما به شرط آنکه سادات از تاریخ، نماد و احترام مذهبی، پلی به سوی مشارکت فعال در سیاست بسازند. فدرالیسم برای جامعه سادات، نه الزاماً یک تهدید است، نه یک فرصت تضمینشده؛ بلکه یک میدان بازی جدید است—و همانگونه که در سیاست جهانی نیز تجربه شده، تنها آنانی پیروز میشوند که آمادهتریناند، نه بزرگترین یا قدیمیترین.
در این میان، نکتهای ظریف اما بسیار مهم نباید از نظر دور بماند: بسیاری از چهرههای مطرح در میان فدرالخواهان، از جمله آقای پدرام و اعضای مجمع فدرالیستها، در تمام گفتارها، نوشتارها و طرحهای پیشنهادیشان، تنها از «چهار قوم» مشخص نام میبرند و دیگر اقوام را با واژهی کلی و مبهم «دیگران» یاد میکنند—در حالی که خود مدعیاند میخواهند انحصار پشتونیسم را بشکنند و از ساختار متمرکز عبور کنند. چگونه میتوان داعیهی عبور از انحصار داشت، اما خود در ابتدای مسیر، اقوامی مانند سادات، ایماق، نورستانی، پامیری، و دهها گروه دیگر را نادیده گرفت و عملاً به حاشیه راند؟
این تناقض آشکار، پرسشهای جدی دربارهی شفافیت نیت و ظرفیت فراگیر بودن پروژه فدرالیسم در افغانستان ایجاد میکند. اگر در همان آغاز، بخشی از واقعیت اجتماعی کشور نادیده گرفته شود، چگونه میتوان انتظار داشت که در ساختار جدید، عدالت و توازن قدرت بهدرستی رعایت شود؟ مبارزه با انحصار، تنها زمانی معنا مییابد که خود ما در ذهن و زبانمان، به انحصارگری پایان دهیم—نه اینکه فقط جای انحصارگر را عوض کنیم و نامش را عدالت بگذاریم.
«اگر واقعاً هدف، عبور از قومگراییست، یا نباید نام هیچ قومی برده شود، یا اگر نامی برده میشود، نباید هیچ قومی نادیده گرفته شود.»
Leave feedback about this