در روزهای اخیر، واکنشهای فراوانی به اظهارات زلمی خلیلزاد، دیپلمات پیشین آمریکایی در قبال سخنان برخی مقامات طالبان، بهویژه ملا حسن آخند، در رسانهها و فضای عمومی شکل گرفته است. او در پیامی توییتری، از سخنان ملا حسن در روز عید قربان تمجید کرد؛ در حالیکه از سخنان تند و ضدآمریکایی ملا هبتالله آخندزاده، رهبر طالبان، عمداً سکوت کرد. این سکوت، تصادفی نیست؛ بلکه بخشی از یک الگوی آگاهانه و هدفمند در بازنمایی تصویر طالبان نزد افکار عمومی جهانی است.
زلمی خلیلزاد نه فقط یک دیپلمات بازنشسته، بلکه معمار اصلی توافقنامهی دوحه است؛ توافقی که طالبان را به رسمیت رساند، زندانیان آنها را آزاد کرد، و بدون گرفتن هیچ تضمین مشخصی، زمینهی فروپاشی نظام جمهوری را فراهم ساخت. اما نقش خلیلزاد در پروژهی مشروعیتسازی طالبان، فراتر از یک اشتباه دیپلماتیک است؛ بلکه به نظر میرسد نوعی همسویی عمیقتر—در سطح فکری، سیاسی و شاید حتی قومی—با این گروه وجود دارد.
خلیلزاد بارها در سخنانش، آن بخشهایی از پیامهای طالبان را برجسته ساخته که با سیاستهای نرمسازانهی غرب (بهویژه آمریکا) همخوانی دارد: مانند دعوت مهاجران به بازگشت، سخن از ثبات نسبی، یا تعهد به امنیت. اما در مقابل، آن بخشهایی از سخنان طالبان که افراطی، خشن، ضدزن، ضدآزادی و ضدغربی است، یا نادیده گرفته شده یا با سکوت مواجه شده است.
چرا این سکوت گزینشی؟
پاسخ در چند لایه نهفته است. نخست، خلیلزاد امروز بیش از آنکه نمایندهی یک دولت باشد، نمایندهی یک پروژهی سیاسی است: عادیسازی طالبان نزد جهان و معرفی آنها بهعنوان واقعیتی گریزناپذیر برای افغانستان. این تصویرسازی، تنها در صورتی موفق خواهد بود که افراطگرایی، قومگرایی و زنستیزی طالبان در حاشیه بماند، و چهرهای «عملگرا» و «منطقی» از آنان عرضه شود.
اما فراتر از سیاست، باید به وجه هویتی خلیلزاد نیز پرداخت. او یک پشتونتبار آمریکایی است که بهوضوح از سلطهی سیاسی طالبان نهتنها انتقاد نمیکند، بلکه در مواردی آن را تأیید یا توجیه کرده است. این واقعیت، این پرسش را پیش میکشد: آیا حمایت خلیلزاد از طالبان، ریشه در سیاست دارد، یا در نوعی گرایش قومی و تعلق ذهنی؟
واقعیت این است که طالبان از آغاز، یک جنبش قومی-مذهبی با محوریت پشتونوالی بودهاند؛ و خلیلزاد—بهعنوان یکی از بلندپایهترین چهرههای پشتون در نظام سیاسی آمریکا—بارها و بهگونهای نگرانکننده، در جهت مشروعیتبخشی به این پروژه حرکت کرده است.
در واکنش به اظهارات اخیر او، سارا آدامز، افسر پیشین سازمان سیا، خلیلزاد را بهصراحت متهم کرد که «مردم خود را به قتلگاه میفرستد» و افزود که او با «تبلیغات خطرناک، مثل بلندگوی طالبان» عمل میکند. این انتقادها تنها احساسات شخصی نیستند؛ بلکه هشداری روشن دربارهی بازی خطرناکیست که در آن، حقیقت فدای تصویرسازی سیاسی میشود.
افغانستان امروز، قربانی همین تصویرسازیها و خیانتهای دیپلماتیک است. نباید اجازه داد که زلمی خلیلزاد، که سالها در روندهای کلان قدرت بینالمللی نقش داشته، اکنون در نقش یک «تحلیلگر بیطرف» ظاهر شود؛ در حالیکه بهشکلی هدفمند، طالبان را نرم و قابل تعامل نشان میدهد و همزمان، جنایات، زنستیزی و استبداد دینیشان را لاپوشانی میکند.
ما به عنوان جامعهی آگاه، باید بدانیم:
- خلیلزاد، نه نمایندهی مردم افغانستان است، نه سخنگوی حقیقت.
- او، آگاهانه یا ناخودآگاه، در خدمت پروژهایست که هدف آن تحکیم سلطهی قومی، سرکوب آزادیها و بازتولید طالبانیزم در سطح جهانی است.
- صدای او، باید نه با ستایش، بلکه با پرسشگری انتقادی و افشاگرانه پاسخ داده شود.
در عصری که جنگ بر سر روایتها، مهمتر از جنگ بر سر سرزمینهاست، نباید گذاشت روایت خلیلزاد بر حافظهی جمعی افغانستان حک شود.
سید حسن موسوی
Leave feedback about this